کوچه های آبی احساس

ادبی - هنری

کوچه های آبی احساس

ادبی - هنری

به نام خالق هنر و زیبایی


شبی از پشت یک تاریکی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
پس از یک جست و جوی نقره ای
در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید
با حسرت جدا کردم

آخرین مطالب
نویسندگان
  • ۲
  • ۰

برگ زرد

برگ زرد

 

من برگی زردم

 

که در دستان پاییز سرگردانم

 

گاه روی یک نیمکت چوبی ام

 

یا که زیر پای رهگذری

 

خرد می شوم

 

می شکنم

 

عاقبت گوشه ای

 

از این زمین سرد

 

آرام می گیرم

 

 

رضوان - ح

  • ۹۸/۰۷/۱۰
  • رضوان - ح

شعرهایم

پاییز

نظرات (۱۱)

قشنگ :)

  • لبخند ماه
  • درود بانو

  • ƨɒиɒ ƨɒмiи
  • عالی 

    سلام رضوان جان

    لطیف بود

    حس خوبیست آرام گرفتن...

    ...........

    ممنونم از ابراز لطفت در وازه های بارانی

    پاسخ:
    سلام دوست گرامی

    از نظر پر مهر شما بسیار ممنونم

    خواهش میکنم

    بازم سلام :)

    عذر می خوام فکر می کردم برای مطلب جدیدم نظر گذاشتید به همین خاطر نظرتونو نمی دیدم

    شرمنده م.

    پاسخ:
    سلام بانو

    خواهش میکنم

    اشکالی نداره
  • سایه های بیداری
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    با احترام

    قبل از پیش مقدمه : تشریف برده بودیم وبلاگی .

    رای ملوکانه بر این شد که نظری نیز بر یکی از مطالب آن وبلاگ بیفزاییم .

    عنایت فرمودیم و افزودیم . در چند سطر .

    بپیش مقدمه : بار دوم نیز که به آن وبلاگ تشریف فرما شدیم ،

    دوباره رای ملوکانه بر این شد نظری دیگر عنایت بفرمائیم . فرمودیم .

    اما کمی بلند و طویل .

    بعد از پیش مقدمه : از آنجا که فک مبارک ما ،

    فراوان در فراوان کلام و سطور بلغور می فرمایند

    لذا حوصلۀ طرف مقابل را فراموش فرمودیم و زیاده نوشتیم .

    خود مقدمه : ایشان عنایت فرمودند و در پاسخ مرقوم فرمودند :

    من حوصلۀ خواندن متون طولانی را ندارم .

    از این به بعد برایم کوتاه بنویسید .

    اطاعت امر فرمودیم و اصلا برایشان ننوشتیم که خاطر آسوده دارند .

    اینطوری هم سادیسم نازنین خودمان شکوفا شد

    و هم ایشان را از دست وراجی های ملوکانۀ خودمان راحت فرمودیم .

    و اما « مقلی » :

    مطالب و نوشته های شما را به سرعت نور خواندیم .

    بس که می خواستیم هر چه زودتر وراجی بفرمائیم

    و چند خطی چرت و پرت تقدیم کنیم .

    راستش حیفم آمد برای کلام لطیف شما ، چرت و پرت بفرمائیم .

    هر چند که در چند سطر بالا عنان از دست دادیم و فرمودیم .

    لیکن شما آن سطور را ندیده بگیرید و لطفا عنایت بفرمائید و باقی داستان را ...

    اینگونه شد :

    در باغ حزن نیمکتی دیدم تنها

    برگی زیبا از درخت زندگی بر جا

    پیش آمدم با خوش آمدی شیرین

    انگار یار بودیم پیش از این ، دیرین

    افسانه ها گفت از زمان ، رهگذر

    من نیز همین را نوشتم شد نظر

    برگ را برداشتم و با خود گفتم :

    نه زیر پا و نه زمین سرد

    بلکه میان دفتر اندیشه های گرم دانایی آرام بگیر

    که لایق بیش از اینهایی ....

    **** **** ** *** * *** ******** * *** *** ******* *

    **** *

     

     

     

     

    پاسخ:
    با تشکر از حضور شما

    و ارسال این شعر بسیار زیبا
  • گندم فراهانی
  • فاطمه جان سلام 

     

    چه پارادوکس بامزه ای کوچه های آبی اما تم ت قرمز و‌صورتی :))

     

    خوشم‌اومد ؛)

    موفق باشی ❤

    پاسخ:
    سلام گندم بانو

    خوش آمدید

    اول تصمیم داشتم قالب آبی انتخاب کنم

    ولی چشمم رو اذیت می کرد

    ممنونم

    که در دستان پاییز سرگردانم...

     

    درود عالی وغم انگیزگلم

     

    قلمت مانا

     

    پاسخ:
    ممنون دنیا جان

    برگ زرد.... 

    قشنگه آره چرا که نه... ✌️

    سلام

     

    خیلی زیبا بود :))

     

    به نظر شماهم در قلم دست میبرید :)

    پاسخ:
    سلام 
    ممنون
    خصلت یه شاعر خوب اینه که دنیا رو جور دیگه ای می بینه , که شما هم می بینید , امیدوارم. در ابتدای راه متوقف نشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی