درود بانو
عالی
سلام رضوان جان
لطیف بود
حس خوبیست آرام گرفتن...
...........
ممنونم از ابراز لطفت در وازه های بارانی
بازم سلام :)
عذر می خوام فکر می کردم برای مطلب جدیدم نظر گذاشتید به همین خاطر نظرتونو نمی دیدم
شرمنده م.
با احترام
قبل از پیش مقدمه : تشریف برده بودیم وبلاگی .
رای ملوکانه بر این شد که نظری نیز بر یکی از مطالب آن وبلاگ بیفزاییم .
عنایت فرمودیم و افزودیم . در چند سطر .
بپیش مقدمه : بار دوم نیز که به آن وبلاگ تشریف فرما شدیم ،
دوباره رای ملوکانه بر این شد نظری دیگر عنایت بفرمائیم . فرمودیم .
اما کمی بلند و طویل .
بعد از پیش مقدمه : از آنجا که فک مبارک ما ،
فراوان در فراوان کلام و سطور بلغور می فرمایند
لذا حوصلۀ طرف مقابل را فراموش فرمودیم و زیاده نوشتیم .
خود مقدمه : ایشان عنایت فرمودند و در پاسخ مرقوم فرمودند :
من حوصلۀ خواندن متون طولانی را ندارم .
از این به بعد برایم کوتاه بنویسید .
اطاعت امر فرمودیم و اصلا برایشان ننوشتیم که خاطر آسوده دارند .
اینطوری هم سادیسم نازنین خودمان شکوفا شد
و هم ایشان را از دست وراجی های ملوکانۀ خودمان راحت فرمودیم .
و اما « مقلی » :
مطالب و نوشته های شما را به سرعت نور خواندیم .
بس که می خواستیم هر چه زودتر وراجی بفرمائیم
و چند خطی چرت و پرت تقدیم کنیم .
راستش حیفم آمد برای کلام لطیف شما ، چرت و پرت بفرمائیم .
هر چند که در چند سطر بالا عنان از دست دادیم و فرمودیم .
لیکن شما آن سطور را ندیده بگیرید و لطفا عنایت بفرمائید و باقی داستان را ...
اینگونه شد :
در باغ حزن نیمکتی دیدم تنها
برگی زیبا از درخت زندگی بر جا
پیش آمدم با خوش آمدی شیرین
انگار یار بودیم پیش از این ، دیرین
افسانه ها گفت از زمان ، رهگذر
من نیز همین را نوشتم شد نظر
برگ را برداشتم و با خود گفتم :
نه زیر پا و نه زمین سرد
بلکه میان دفتر اندیشه های گرم دانایی آرام بگیر
که لایق بیش از اینهایی ....
**** **** ** *** * *** ******** * *** *** ******* *
**** *
فاطمه جان سلام
چه پارادوکس بامزه ای کوچه های آبی اما تم ت قرمز وصورتی :))
خوشماومد ؛)
موفق باشی ❤
که در دستان پاییز سرگردانم...
درود عالی وغم انگیزگلم
قلمت مانا
برگ زرد....
قشنگه آره چرا که نه... ✌️
سلام
خیلی زیبا بود :))
به نظر شماهم در قلم دست میبرید :)
قشنگ :)