من از دل تاریکی
میان خواب آبی دریا
پلی به آسمان زده ام
رضوان - ح
سکوتی نمناک
در حنجره ی آبی آسمان نشسته
صدا بزن ابر تیره را
با همان لهجه ی بارانی
که خواب را
از چشمان بنفشه می رباید
رضوان - ح
کوچ شاعر یعنی
سکوت احساس در لحظه های بارانی
بغض درخت در برگ ریزان پاییز
کوچ شاعر یعنی
خواب سنگین شقایق ها
در دشت بیداری
گریه ی بی صدای پرندگان
بر دامان نسترن
کوچ شاعر یعنی
سایه ی مردی تنها
در کوچه های سبز بهار
و حسرت دیدن دوباره ی شکوفه ها
کوچ شاعر یعنی
پرواز واژه ها در نیمه شب
و شعری که ناتمام ماند
رضوان - ح
به مناسبت سالگرد درگذشت دکترافشین یدالهی
سیاهی ابر
اندوه دل آدمی را
دو چندان می کند
وقتی ردپای خاطرات را
باد برده است
رضوان - ح
درخت هنوز درد می کشد
از یادگاری های مانده بر جان
رضوان - ح
جویباری از اشک
در میان خاطره ها جاری ست
شاید آن سوی پاییز
کسی دلتنگ است
رضوان - ح
یاد تو و گرمی خاطره هایت
سرما را از خاطر پاییز برده است
رضوان - ح
یک خیابان پاییز
قطره های ریز ریز
دیدگانت از عشق لبریز
رضوان - ح