تصنیف نغمه همایون با صدای وحید تاج
تصنیف نغمه همایون با صدای وحید تاج
جویباری از اشک
در میان خاطره ها جاری ست
شاید آن سوی پاییز
کسی دلتنگ است
رضوان - ح
بی آنکه بخواهم تظاهرکنم باید بگویم پروفسور لیدن براک مرد
خوبی بود،ولی هرچه زمان می گذشت بیشتربه صورت یک آدم
غیرمعمولی درمی آمد.اواستاد دانشگاه یوهانیوم بود وهرگاه که از
حالت معمولی اش خارج میشد مقاله ها و نوشته های علمی خود
را در زمینه ی معدن شناسی فراهم می کرد.متاسفانه عموی من
نمی توانست به خوبی اشخاص دیگرحرف بزند.زمانی که مقاله
هایش را برای حاضرین می خواند یا سخنرانی می کرد،اغلب
به طورناگهانی زبانش به لکنت می افتاد و آن وقت برای اینکه
کلمه ی مخصوصی را ادا کند دچار زحمت میشد و دهانش طوری
بازمی ماند که انگار می خواهد برای موضوع مهمی سوگند بخورد.
خیلی ها به این نقطه ضعف عمویم پی برده بودند.دانشجوها و
شاگردانش هم به دنبال فرصتی بودند که این دست پاچه شدن
وازجا دررفتن را دراوببینند و دسته جمعی به خنده بیافتند،
ولی خب همه می دانند که این کار پسندیده ای نیست،حتی
اگر در کشورآلمان و شهر هامبورگ باشد.
بخشی از کتاب سفر به مرکز زمین
نویسنده : ژول ورن
و شایسته این نیست
که باران ببارد
و در پیشوازش
دل من نباشد
و شایسته این نیست
که در کرت های محبت
دلم را به دامن نریزم
دلم را نپاشم
محمدرضا عبدالملکیان
ه تنهاترین حرف الفباست.
رضوان - ح
یاد تو و گرمی خاطره هایت
سرما را از خاطر پاییز برده است
رضوان - ح
بخواب هلیا،دیر است.دود دیدگانت را آزار می دهد.دیگر نگاه هیچ کس
بخارپنجره ات را پاک نخواهد کرد.دیگرهیچ کس از خیابان خالی کنار
خانه ی تو نخواهد گذشت.چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها
رویای عابری را که ازآن سوی باغ های نارنج می گذرد پاره می کنند.
شب از من خالی است هلیا.گل های سرخ میخک،مهمان رومیزی طلایی
رنگ تو هستند،اما گل های اطلسی شیپورهای کوچک کودکان.عابر
در جست و جوی پاره های یک رویا ذهن فرسوده اش را می کاود.
آنها که تا سپید صبح بیدار می نشینند ستایشگران بیداری نیستند.
بخشی از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم
نویسنده : نادر ابراهیمی
من از اصالت سبز بهار می آیم
از عمق لحظه های آبی انتظار می آیم
اگر چه سرسرای دلم گاه بارانی ست
من از حریم پرنجابت شاخسار می آیم
گرم که شب پرستان به خورشید نقاب زدند
دوباره طلوع می کنم بر سردی روزگار می آیم
صدا صدای سکوت است و وهم ! اما من
من از ترنم لطیف یک آبشار می آیم
اگر چه گل پونه های وحشی عشق پژمردند
من آن رسالت بذر محبتم،دوباره به بار می آیم
من از نهایت فاصله های لجوج پر تردید
سپیده دمی،بسان پرستوی بی قرار می آیم
از مجموعه شعر برای چشم هایش
سروده ی شهرام سورتجی
می خواهم احساس غریب تنهایی را لحظه ای کنار بگذارم
و فارغ از غم های جهان آسوده بخوابم
از تاریکی شب بگذرم
و به طلوع خورشید برسم
رضوان - ح
یک خیابان پاییز
قطره های ریز ریز
دیدگانت از عشق لبریز
رضوان - ح