نگاهت چنان سرد بود که قندیل بستم
رضوان - ح
من برگی زردم
که در دستان پاییز سرگردانم
گاه روی یک نیمکت چوبی ام
یا که زیر پای رهگذری
خرد می شوم
می شکنم
عاقبت گوشه ای
از این زمین سرد
آرام می گیرم
چنان غرق رویاهایم شدم که سیل مرا با خود برد
از آسمان شعر تو
به یادگار ستاره ای چیدم
مهتاب تبسمی کرد
جلوه ی دیگری
از شب نمایان شد